مرد دانایی در یک جمع ، یک طنز جالب و خنده دار بیان نمود و
همه دیوانه وار خندیدند . پس از لحظاتی ، او همان طنز را دوباره تکرار کرد و اینبار حضار کمتری خندیدند .
او آن طنز را بارها و بارها تکرار کرد تا کسی از جمعیت دیگر به آن طنز نمی خندید ،
او لبخند زد و گفت :
"وقتی شما نمی توانید بیش از چند بار به یک طنز بخندید ، پس چرا به یک موضوع بارها و بارها گریه می کنید .... !!!!؟
توی کافه فرودگاه یکی پشت سر هم سیگار میکشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت: - ببخشید آقا! شما روزی چند تا سیگار میکشین؟مرد گفت: منظور؟-منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع میکردین، به اضافهی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر میکنین، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود!مرد گفت : تو سیگار -میکشی؟- نه! -گفت: هواپیما داری؟- نه!- به هر حال مرسی بابت نصیحتت! ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه!!